بنام خالق زیباترین داستانها
کسی که نیمه شبی تابستانی ، زیر یک آسمان باز خوابیده باشد . لذت یک خواب عمیق در چنین فضایی را می داند
بعد از یک روز سخت و خسته کننده ، وسایل خواب را به پشت بام کشید تا جانی تازه کند . لکه هایی از ابر در آسمان دیده میشدند .
همانطور که با چشمانی نیمه باز به آسمان نگاه میکرد لکه های ابر در ذهنش شروع کردند به شکل گرفتن .
یکی شکل ببر بود که داشت میغرید . آن یکی شکل عقربی را داشت که دمش را بالا گرفته باشد . دیگری سریک گرگ بود . حتی چشمهای از حدقه بیرون زده اش کاملا مشخص بودند . آن یکی هم به شکل یک روباه . هرچه گشت تا شاید لکه ی ابری به شکل یک شاخه ی گل یا یک پرنده پیداکند ، نشدکه نشد ....
با خودش گفت : اون از روزمون این هم از شب ....